همیشه یه خاطراتی هست که وقتی بهشون فکر میکنی باصدای بلند میگی: وای من چقدر خر بودم!
چقدر زود فراموش کردی
چقدر زود برایت خاطره شدم
چقدرزوددورانداختی مرا...
چقدر زود قولهایی که به من دادی یادت رفت
چقدر زود خواستی تمامش کنیم
چقدر زود دل به دیگری سپردی
چقدر زود دلم شکست
چقدر زود قصه شد این
چقدر خوشحــ ــال بود شیطــ ــان وقتے سیبــ را چیدم …
گمان مے کرد فریب داده استــ مرا
نمے دانستــ تو پرسیده بودے :
مرا بیشتر دوستــ دارے یا ماندن در بهشــ ــتــ را
وست داشتن من
چقدر زود پشت سرت آب ریختم ازچشمانم
راست گفته اند:که چقدر زود دیر میشود..
نظرات شما عزیزان:
یک شنبه 7 / 6 / 1398برچسب:,
5:17 PM Ɗσηуα| comment |